مشکی پوش

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 40
بازدید ماه : 211
بازدید کل : 44795
تعداد مطالب : 22
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 40
بازدید ماه : 211
بازدید کل : 44795
تعداد مطالب : 22
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->


سخنی از امام علی (ع)

اگر مشکلات همگانی باشند تحمل مشکلات آسانتر می شود

نويسنده: مشکی پوش تاريخ: دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

  تو به من خندیدی، و نمی دانستی،
من به چه دلهره ،از باغچه همسایه، سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید!!!
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
«که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت؟؟؟»


حالا بگذار تا منم بگویم که:


من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره ،از باغچه همسایه ،سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی، باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو، پاسخ عشق تو را ،خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست، به خاطر بسپارد ،گریه تلخ تو را...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

«که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت؟؟؟»



 

نويسنده: مشکی پوش تاريخ: یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

اگر هميشه به نحوي فكر كنيد كه هميشه فكر ميكردهايد هميشه آنچه را بهدست ميآوريد كه قبلاً بهدست ميآورديد
هشت راهبرد نوابغ
. نوابع به مشكلات از طرق مختلف نگاه ميكنن
نوابع تفكرشان را مشهود ميكنند
نوابغ ميتوانند توليد كنند
نوابغ تركيباتي ايجاد ميكنند
نوابغ روابطي را جبراًايجاد ميكنند
نوابغ بهصورت متضاد فكر ميكنند
نوابغ خود را براي فرصتها آماده ميكنند و منتظر شانس نیستند.
بهكارگيري اين راهبردها براي خودتان

پس سختی همیشه بد نیست

نويسنده: مشکی پوش تاريخ: یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عاشقانه

 

وقتی دلگیری و تنها

 

 

رد شد شبیه‌ رهگذری‌ باد، از درخت‌

امروز روز خداحافظیه

 

آرام‌ سیبِ کوچکی‌ افتاد از درخت‌

افتاد پیشِ پای‌ تو، با اشتیاق‌ گفت:

ای‌ روستای‌ شعر تو آباد از درخت،

امسال‌ عشق‌ سهم‌ مرا داد از بهار

آیا بهار سهم‌ ترا داد، از درخت؟

امشب‌ دلم‌ شبیه‌ همان‌ سیب‌ تازه‌ است‌

سیبی‌ که‌ چید حضرت‌ فرهاد از درخت‌

کی‌ می‌شود که‌ سیب‌ غریبِ نگاه‌ من‌

با دستِ گرم‌ تو شود آزاد از درخت‌

چشمان‌ مهربان‌ تو پرباد از بهار

همواره‌ رهگذار تو پرباد از درخت‌

امروز آمدی‌ که‌ خداحافظی‌ کنی‌

آرام‌ سیب‌ کوچکی‌ افتاد از درخت!

نويسنده: مشکی پوش تاريخ: شنبه 27 اسفند 1390برچسب:تنها, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

%D8%B4%D9%85%D8%B9 شعری زیبا و  بسیار زیبای عاشقانه

بس شنیدم داستان بی کسی

بس شنیدم قصه ی دلواپسی

قصه ی عشق از زبان هر کسی

گفته اند از می حکایت ها بسی

حال بشنو از من این افسانه را

داستان این دل دیوانه را

.

 

 

 


ادامه مطلب
نويسنده: مشکی پوش تاريخ: شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تقدیم به مهربان ترین مهربانم

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد ....

تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»


صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.


مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»

بازم دیدی چه زود قضاوت کردی

نويسنده: مشکی پوش تاريخ: شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

زود قضاوت نکن

ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ.ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺖ ﻗﻄﺎﺭ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺪ.ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﺮﺩ. ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ5ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ،ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ،ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻗﻄﺎﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﭼﮑﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ.ﺁﺏ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﭼﮑﯿﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺍﻭﺍﯼ ﭘﺴﺮﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺰﺷﮏ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﮔﻔﺖ:ﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ.ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ...

دیدی

نويسنده: مشکی پوش تاريخ: شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تنهایی

سلام خدمت خوانندگان عزیز و دوست داشتنی

سیاه رنگ عشقه چی شده باور نداری

 

 

 

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

 

 

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

 

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

 

نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

 

سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

 

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

 

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

 

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

 

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا

 

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار

 

این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

 

شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود

 

ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا

 

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

 

این قدر با بخت خواب آلود من،لالا چرا

 

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند

 

در شگفتم من نمی پاشد زهم دنیا چرا

 

در خزان هجر گل ای بلبل زیباحزین

 

خامشی شرط وفاداری بود،غوغا چرا

 

شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر

 

این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

 

 

                                                         ( استاد محمدحسین شهریار ) 

 

لطفا نظر یادتون نره

 

 

نظر یادتون نره


 

نويسنده: مشکی پوش تاريخ: پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید مقدم بازدید کنندگان وبلاگ رو گرامی میداریم

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to hojat17390.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com