مشکی پوش

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 22
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


آمار وبلاگ:

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 22
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->


جدایی

 

جدایی
جدایی و وداع - picture 27
اگر عیسی مریم را فراموش کند
اگر آهو دویدن را فراموش کند
اگر ماهی آب را فراموش کند
من هر گز تو را فراموش نخواهم کرد
امید و هستیم از من جدا شد
بهار عشق من پاییز امشب
شبی تاریک و درد انگیز امشب
دلم از درد و غم لبریز امشب
کنار من ولی از من جدایی
مگر جویی که از ساحل جدایی
لب گرمت به لب من چه خوش است
از لبت بوسه گرفتن چه خوش است
چه کنم که چاره ندارم ملک کرد جدا
از کدام شاخه بچشم که دهد بوی تو را
زندگی زندان عشق است
بس مرا در زندان عشق حبس کن
اگر پرسند که عاشقان در چه حالند
بگو در غربت چشم انتظارند
مرا در باغ چشمانت رها کن
لبت را بالبم آشنا کن
 
محمد همتی

 

نويسنده: مشکی پوش تاريخ: پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

 

 

نويسنده: مشکی پوش تاريخ: پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بی مرام

 

 

رمـز عاشـقی ...

تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بوده‌ای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟
 
تو آیا قاصدک‌های رها را دیده‌ای هرگز،
که از شرم نبود شاد‌پیغامی،
میان کوچه‌ها سرگشته می‌چرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی می‌کند
چیزی نمی‌خواهد
 
 
و چشمان تو آیا سوره‌ای از این کتاب هستی زیبا،تلاوت کرده با تدبیر؟
 
تو از خورشید پرسیدی، چرا
بی‌منت و با مهر می‌تابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعله‌های شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شب‌تابی سخن گفتی
از او پرسیده‌ای راز هدایت، در شبی تاریک؟
 
تو آیا، یاکریمی دیده‌ای در آشیان، بی‌عشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیده‌ای، رخ از نگاه عاشقان نیمه‌شب‌ها بربتاباند؟
تو آیا دیده‌ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟
 
تو آیا خوانده‌ای با بلبلان، آواز آزادی؟
 
تو آیا هیچ می‌دانی،
اگر عاشق نباشی، مرده‌ای در خویش؟
نمی‌دانی که گاهی، شانه‌ای، دستی، کلامی را نمی‌یابی ولیکن سینه‌ات لبریز از عشق است…
 
تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، داده‌ای آیا ؟!
 
ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،تو آیا جمله می‌سازی؟
 
نفهمیدی چرا دل‌بستِ فالِ فالگیری می‌شوی با ذوق!
که فردا می‌رسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب می‌آید!
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!
 
تو فهمیدی چرا همسایه‌ات دیگر نمی‌خندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بی‌آبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمی‌تابد؟
 
نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کرده‌ای آیا؟
 
جوابم را نمی‌خواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیده‌ام در تو!
که عاشق بوده‌ام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته می‌دانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته می‌خوانی
نويسنده: مشکی پوش تاريخ: پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید مقدم بازدید کنندگان وبلاگ رو گرامی میداریم

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to hojat17390.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com