جدایی
اگر عیسی مریم را فراموش کند
اگر آهو دویدن را فراموش کند
اگر ماهی آب را فراموش کند
من هر گز تو را فراموش نخواهم کرد
امید و هستیم از من جدا شد
بهار عشق من پاییز امشب
شبی تاریک و درد انگیز امشب
دلم از درد و غم لبریز امشب
کنار من ولی از من جدایی
مگر جویی که از ساحل جدایی
لب گرمت به لب من چه خوش است
از لبت بوسه گرفتن چه خوش است
چه کنم که چاره ندارم ملک کرد جدا
از کدام شاخه بچشم که دهد بوی تو را
زندگی زندان عشق است
بس مرا در زندان عشق حبس کن
اگر پرسند که عاشقان در چه حالند
بگو در غربت چشم انتظارند
مرا در باغ چشمانت رها کن
لبت را بالبم آشنا کن
محمد همتی
نظرات شما عزیزان:
|